از برای تمام این سالها، خیالِ داشتنت و تو را آرزو کردن هایم رو به جنوبِ نسبتا غربی یا ک رو به آسمانی شفاف و اندکی ابری. به نجوا خواندنِ اسمت درونِ لوپِ بی اتمام یک تسبیح، توی تاریکی های ناپیدای کنجِ اتاق دیدنت. ک از رنگ تیره موهومی خیال به وضوح و سه بعدی مقابلم توی اتاق قدم می گذاری و قلبم یکهو میریزد و البته ک طول عمر ماندنت به پلک زدنی ـست و بعد از مالیدن چشم ها برای لحظه ای بهتر دیدن، رفته ای. اما همان یک ثانیه را هفته ها زندگی می کنم و چ بسیار دلشادم کما اینکه غروب ها و تمام دفعاتی ک یکهو دلتنگ می شوم را هم دوست دارم. همه ـشان رنگ و بویی متفاوت دارد، یک طور دیگر است حتا ظهر های گرم و بی نسیم، توی روستایی آنقدر دور، گرم و خاکی، با مگس هایی ک معلوم نیست هیچوقت دقیقا به دنبال چه چیزند. برای من توی آن لحظات کش آمده هم حالا چیز دیگری ـست. خیالی ـست، ک دلم را گرم می کند. نگاهم را حتا اگر ببرد رو به زمین، لبخندم را پهن می کند.

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها